انچه گذشت.......

ای بابا ترم یکم تموم شد

اون چیزی که من از ترم یک دانشگاه دیدمو و احساس کردم اینه(خیلی خلاصش کردم)

بخونیدو و اگر خواستید شما هم حستونو بگید به اسمو خودتون میزارم تو بلاگ

.......>>>

شهریور ماه که شد شمارش معکوس برای اعلام نتایج کنکور  اغاز شد منم که خودمو تو علم و صنعت و خواجه نصیر نهایتا فردوسی مشهد تصور میکردم با اشتیاقه فراوان اماده دریافت نتایج شدم روزی که نتایج اومد رو سایت با شوق و ذوق با پسر خالم پریدیم پشت پی سی رتبم دقیقا یادم نیست فقط یادم جلوی قسمت شبانه یا روزانه یه چیزی با رنگ قرمز نوشته بود

خوب پسر گند زدی در حد تیم ملی بزرگسالان

حالا چی کار کنیم؟

هیچی میگردیم تو غیر انتفاعیا یکی رو پیدا میکنیم

بهتر از ازاده که خداد تومن باید هر ترم بدیم

از قضای روزگار فلانیم تو جهاد دانشگاهی فلان کارست و هوای مارو اساسی داره ما هم با حمایت و تشویق فلانی زدیم ای سی تی که هم مربوط به کامپیوتر میشه که بهش سر رشته دارم هم اینکه قابل تحمل تر از عمرانو و معماریه

سرتو درد نیارم به قول جناب متقی بوفه دار محترم دانشگاه شدیم عقد کرده این دانشگاهو اسیر ای سی تی


روز اول انتخاب واحد ترم اولی ها بود که  بهم زنگ زدن گفتن بیا برات انتخاب واحد کردیم فقط مدارکتو بیار ثبت نام کن منم گفتم الساعه خدمت میرسم

با روحی استوار و قلبی اکنده از اندوه از خدمت خواهران و برادرانه.......( ا نه ببخشید اون وصیت نامه امام بود) با قلبه شادمان و روحی پر نشاط به سمت دانشگاه عزیزم حرکت کردم ولی چی در انتظارمون بود.... Shit!!!

 اینجا دیگه اون لحظه که دانشگاهو دیدم توصیف نمیکنم

رفتیم تو و دیدم بببببببببببببله سیستم انتخاب واحد و ثبت نام  همه به زمان چراغ و پیت نفتی بر میگرده ما هم بعد یه ساعت بالا و پایین رفتن و این حرفا ثبت نامیدیم


از روزه ثبت نام بگزریم میرسیم به روز اوله دانشگاه یادمه به علت مشکلی که برام پیش اومد اولین کلاسو که کلاس زبان پیش بود نرفتم روز بعدش یعنی دقیقا ۳شنبه بود ساعت ۷ راه افتادم از منظریه به سمت بلوار گیلان........

اوه اوه خداییش من که بین پرروهام پررو ام باید اعتراف روز اول خیلی دست پاچه بودم حول کرده بودم وحشتناک !!!!!!!!!!!!

البته چون همه دور و بریام دانشگاه رفته بودن  و خوب توجیهم کرده بودن که باید چیکار کنم تو روز اول یه خورده خیالم قرص بود خلاصه دلو زدیم به در و دریا و خودمونم رفتیم تو در و دیوار زااااااااااارت رفتم نشستم سره یه کلاس دیگه

تا استاد اومد شروع کرد در مورد تیر و تخته و چوب و گچ و سیمان حرف بزنه دوزاریم افتاد که در خدمت برادران و خواهران محترم عمران هستیم اونم چه کلاسی تا دهنه در نشسته بودن

کی میخاد بره از این کلاس بیرون؟

خوب *** که ندارم که به بهونش برم بیرون سره صبحیم که کسی نمیره اب بخوره روزه اولم که بگم موبایلم زنگ زده شخصیتمونو اسفالت کردیم

بماند که چه طوری ولی با هر بد بختیی که بود خودمونو کشیدیم بیرون از اون کلاس 

بعد از رجعت به برگه انتخاب واحد تازه فهمیدم که رفتم تو کلاسه همسایه بقلی

کلاس خودمون کلاس اینوریست

اقا رفتیم تو کلاس خدا رو شکر خبری از استاد نبود گوشه کنارا یه جا پیدا کردم برا خودم نشستم یه خورده در و دیوارو نگاه کردم واااااااااااااای خدا این دخترا یه جور با هم فک میزدن انگار که دختر خالشونو بعد  ۷ سال دیدن و یه دنیا باهاشون حرف دارن بر عکس پسرا یه سریشون نفسم نمیکشیدن

چیزی جز اومدن استاد این جماعته سنگ پا گم کرد رو ساکت نمیکرد که بلاخره محقق شد

به به عجب استادی اول فکر کردم مثل ما دانشجوس ولی بعدا دیدیم نه رفت اون بالا دو سه نفر که از دیدن استاد کمتر شوکه شده بودن به احترامش پا شدن

همه تو این فکر بودن که این خانم محترم میتونه به ما چیزی درس بده؟؟؟

که خداییش از حق نگذریم با توجه به اینکه معلوم بود از تجربه هایه اوله تدریس تو دانشگاهه استاده ولی خیلی مسلط به مباحث بودن و خیلی عالی درس دادن من در مورد بقیه درسهای ایشون نظر نمیدم ولی مطمئنم زبان سی رو میخورن من که خیلی ازشون راضی بودم

اره بعد اون کلاسم یه کلاسه فیزیکو بعدشم خونه و فرداییش ریاضی و پس فرداییش معارفو و.....


ماه دوم که شد دیگه کم کم همه همدیگرو شناخته بودن

به طور کامل نه و لی تقریبا یخها شکسته شده بود بچه ها با هم رفیق شدن (بعضی هااااااااااااااااااااا هم خودشونو خوب نشون دادن فهمیدیم که چه جور ادمایی هستن) کم کم بازار کنفرانسها گرم شد سختی درسها و امتحانات میان ترم از راه رسیدن بیرون رفتنا و خوش گذرونی پسرا هم راه افتاده بود یه سریم که خونه مجردی گرفته بودن پاتوق یه سری دیگرو جور کردن دانشگاه به همین منوال میگذشت جدا خیلی سریع رفت نفهمیدم چه جوری ولی یه روز اومدن گفتن بیاید کارتای ورود به جلستونو بگیرید تموم شد

تنها چیزی که تو  تموم شدن ترم یک منو خیلی ناراحت میکرد این بود که دیگه یه سری از بچه های باحال عمران رو نمیدیدم با همونایی که کلی میخندیدم مسخره بازی در میوردیم استادا رو مسخره میکردیم بعضی وقتام دانشجو ها رو مسخره میکردیم ولی خوب همینه دیگه چه میشه کرد


دانشگاه برا من خیلی شیرین شروع شد دوسش داشتم میرفتم و میومدم با خنده هاش و بعضی وقتها عصبانیتاش زندگی میکردم اون خشکی و به قولی اسارتی رو که تو مدرسه داشتیم اینجا احساس نمیکردیم خودت مدیر و ناظم خودت بودی دیگه خبری از صدای زنگ مدرسه نبود جیغ و دادای تو صف بوفه و تو سر وکله هم زدن ها جاشونو داده بودن به درس خوندن و شوخی های مسخره تو سلف.

یه مسئله ای که همه میدونیم ولی کمتر میخایم اونو به زبون بیاریم شاید به خاطر خجالت شایدم به خاطر ترس از اتو دادن به دیگران همون چیزیه که  تو مملکت ما از مهم ترین فرقهای بین مدرسه و دانشگاهه چیزی که معیار خیلی خوبیه برای نشون دادن جنبه خیلی ها چیزی که خیلی خوب میشه باهاش فرق بین دوست های خوب و نارفیق ها بهتر بگم رفقیقهای نیم راه که به خاطر یه سری چیزا قالت میزارن رو تشخیص بدی و اون حضور جنس مخالف در کنار بقیه دوستاته من که خیلی چیزا از این تجربه جدید یاد گرفتم

شاید روزی یه پست بزارم فقط در این باره صحبت کنم ولی اگه روزی این کار رو بکنم حتما زمانیه که یه خانم هم برای دفاع از خانمو و دادن نظر اونها تو این وبلاگ هم کاری کنه به هر صورت اینم از جنبه های انکار نا پذیر دانشگاهه که طبق اکثر نظراتی که من گرفتم شامل دو ترم اول میشه و بعد ار اون به یه چیز عادی تبدیل میشه


اره ترم ۱ به من خیلی خوش گذشت کاشکی میشد بعضی کلاسهارو تا همیشه ادامه داد ولی....

امیدوارم ترمهای بعدییم به همین اندازه جالب باشه

مرسی که وقتتونو به من دادید




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد